خاطره ای از پنجاه و هفت سال پیش
ابراهیم یزدی
کودتای نظامی علیه دولت دکتر مصدق روز پنج شنبه 28 مرداد 1332 انجام شد. آن روز من به اتفاق سه تن از دانشجویان مسلمان شمال آفریقا ، محمد عبدالرحمن در مراکش، عبدالقادر قراصیات در الجزایر، احمد مکرالهلالی از تونس در ساختمان اداره مخابرات تهران در میدان سپه سابق رفته بودیم تا تلگرافی را در طرف شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران به آقای داگ هامرشولد دبیرکل سازمان ملل متحد در حمایت از مبارزات استقلال طلبانه شمال آفریقا مخابره کنیم.
ملی شدن صنعت نفت در ایران و خلع ید از شرکت نفت انگلیس ، شکایت انگلیس در ایران به دیوان داوری لاهه و سپس به شورای امنیت، حضور دکتر مصدق در این نهادهای بین المللی، صدور رای به نفع ایران و سفر دکتر مصدق به قاهره در راه بازگشت به کشور، همه موجب آن شده بود که ایران به مرکز توجهات جهانی، به خصوص در کشورهای جهان سوم تبدیل شود. بسیاری در کشورهای جهان سوم ، در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین هنوز زیر یوغ اسارت استعماری کشورهای اروپایی ، انگلیس، فرانسه، هلند و ایتالیا به سر میبردند. این شد که دانشجویان مسلمان به ایران سفر کرده بودند تا از فضای سیاسی ایران به نفع مبارزات مردم کشورهایشان استفاده کنند . این سه دانشجو به معرفی شادروان مرحوم حاج سید غلامرضا سعیدی مهمان انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران بودند و من هم که عضو شورای انجمن درآن زمان بودم، میزبان آنان شدم.
بعد از مخابره تلگراف به دبير كل سازمان ملل متحد ، حدود ساعت 1و سي دقيه از ساختمان مخابرات بيرون آمدم . ميدان امام -سپه سابق-پرشده بود از ماشين هايي كه سر نشينان آن كه ظاهرشان به اوباش جنوب شهر شباهت داشت و چند زن هم در ميان آنان ديده مي شدند، و كاميونهاي سربازاني كه از اين ماشين ها حراست مي كردند. سر نشينان اين ماشين ها به نفع شاه و ضد مصدق شعار مي دادند. مردم در حالي كه مبهوت بودنددر خيابان ايستاده و با كنجكاوي نظاره مي كردند. ما هم در ميان آنان تماشا چي شديم. مردم بعضا از هم مي پرسيدند چه خبر است؟ چه شده است؟ اما هيچ كس نمي دانست و جوابي نداشت. چند جوان كه از شنيدن شعارهاي ضد مصدق ناراحت شده بودند و احساساتي ، براي تحريك جمعيت و به مقابله با مخالفين ، شعار زنده باد مصدق سر دادند. اما امتداد هواداران شاه و سپس نظاميان بر سر آنها ريختند و به طرز بسيار بد و خشني آنها را كتك زدند.
دوستان و مهمانان ما هم سخت شگفت زده و ناراحت شده بودند. به اتفاق از خيابان سپه به طرف چهارراه اميريه و خيابان پاستور به راه افتاديم .اما هر قدر جلو تر مي رفتيم به خصوص بعد از چهار راه حسن آباد، شرايط بدتر و ضرب و شتم مردم شديدتر مي شد. صداي تير اندازي در خيابان وليعصر و خيابان پاستور به گوش مي رسيد. مهمانان ما با يك دنيا غم و اندوه از من خداحافظي كردند و چند روز بعد ايران را به مقصد بغداد ترك كردند. همان روز بعد از ظهر، راديو كه به تصرف كودتاچيان در آمده بود نخست وزيري زاهدي و تصرف منزل دكتر مصدق و بازداشت او را اعلام كرد. در بعد از ظهر همان روز پنج شنبه اراذل و اوباش به دفتر روزنامه باختر امروز در ميدان بهارستان ، كوچه نظاميه حمله كردند و آن را غارت كردند. دفتر انجمن اسلامي دانشجويان دانشگاه تهران هم كه در طبقه سوم همان ساختمان واقع بود از حمله مهاجمان بي نصيب نماند، هر چه بود غارت كردند.
چند روز بعد بر حسب تصادف به ديدن دوستي كه در ميدان بهارستان كتابفروشي داشت رفتم. او كتابي را كه از منزل دكتر مصدق به غارت رفته بود و مرد ناشناسي آن را به او فروخته بود به من داد و از من خواست تا آن را به دكتر مصدق برگردانم . من با مرحوم دكتر غلامحسين مصدق که مديريت بيمارستان نجميه را بر عهده داشت ديدن كردم و كتاب را به او دادم تا به پدرش برساند .
دكتر مصدق در آن زمان هنوز در لشگر دوم زرهي در سلطنت آباد زنداني بود. اما خانواده به خصوص دكتر غلامحسين مصدق كه در عين حال وضعيت پزشكي پدرش را زير نظر داشت با ايشان ديدار مي كردند. شادروان دكتر مصدق با خط خود كتاب را به آن دوست كتابفروش كه نامش را فراموش كردم هديه كرده بود. دكتر غلامحسين مصدق آن را به من برگرداند و من آن را به دوستم دادم و او چه قدر خوشحال شد.
منبع : جرس
لينك در جرس : http://www.rahesabz.net/story/21816/
0 نظر:
ارسال یک نظر
پيشاپيش از نظر شما متشكريم ؛ حتي اگر مخالف ما هستين !