مصاحبه / استاد شجریان در مصاحبه با چلچراغ: مردم انتظار دارند که تنهایشان نگذاریم

استاد شجریان در مصاحبه با چلچراغ: مردم انتظار دارند که تنهایشان نگذاریم


چکیده : من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. این که مردم مرا دوست دارند را با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کنم. بعضی‌ها می‌خواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر می‌کنند که می‌توانند این کار را بکنند. اما مردم را در واقع ما خریده‌ایم. نه خودشان را، دل‌شان را. من این کار را کرده‌ام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده.



اول مهرماه ۱۳۸۹ محمدرضا شجریان درست ۷۰ساله ‌شد. هفته نامه چلچراغ به این مناسبت گفت‌گویی با این هنرمند بزرگ وی انجام داده است. مصاحبه‌کننده در ابتدای این مصاحبه در توصیف استاد شجریان نوشته است: ۷۰ساله به نظر نمی‌رسد. تر و تازه است و جوان. جوان‌تر از خیلی از جوان‌های امروز. او با پیراهنی ساده و لبخندی ساده‌تر وارد می‌شود. دست می‌دهد و سلام ما را پاسخ می‌گوید. ساعتی می‌نشینیم و حرف می‌زنیم. قبلش کمی درددل می‌کنیم و او امیدواری می‌دهد که همه چیز بهتر می‌شود که جهان چاره‌ای جز این ندارد.

شجریان در بخشی از این مصاحبه می‌گوید: من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. این که مردم مرا دوست دارند را با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کنم. بعضی‌ها می‌خواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر می‌کنند که می‌توانند این کار را بکنند. اما مردم را در واقع ما خریده‌ایم. نه خودشان را، دل‌شان را. من این کار را کرده‌ام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده.

وی می‌افزاید: مردم از ما انتظار دارند. انتظار دارند که همیشه به کمک‌شان بیاییم و تنهای‌شان نگذاریم. مردم ما را دوست دارند و دشمن هم فراوان داریم.

وی همچنین با اشاره به برخی دشمنی‌ها با هنر و هنرمندان می‌گوید: دشمنی کرده‌اند برای این‌که همیشه خواسته‌اند از کنار هنرمند سودی ببرند. یا سود مادی یا سود تبلیغاتی. وقتی یک هنرمند تن به این بازی نمی‌دهد، دشمنی‌ها آغاز می‌شود. آنها دچار یک نوع بغض و بخل می‌شوند و شروع می‌کنند به دشمنی کردن.

متن کامل این مصاحبه را که در روز اول مهر ماه در چلچراغ منتشر شد، در ادامه می‌خوانید:

امروز ـ اول مهرماه ـ شما دقیقاً پا به ۷۰سالگی گذاشته‌اید. احساس‌تان در آغاز ۷۰سالگی چگونه است؟

احساس همیشه یکی است. چه آدم ۷۰ساله باشد، چه ۲۰ ساله. تغییر آن‌چنانی در احساس من رخ نداده است.

اما شما راهی طولانی را تا امروز آمده‌اید. یعنی در این راه طولانی احساسات‌تان هیچ تغییری نکرده است؟

آن‌چه که در یک آدم ۷۰ساله با یک آدم ۲۰ساله تفاوت دارد، در واقع میزان تجربه است. آدم در این مسیر تجربه‌ی بیشتری به‌دست می‌آورد و نسبت به اطرافش آگاهی بیشتری می‌یابد. این آگاهی به آدم یک نوع شناخت و در نهایت یک نوع اعتماد به نفس می‌دهد، مگر این‌که کار آدم به جاهای بالا بکشد و به پوچی برسد.

شما به «تجربه» اشاره می‌کنید. در این که شکی نیست. مسلماً تجربه‌ی شما در ۷۰سالگی با تجربه‌تان در ۲۰سالگی یکسان نیست. اما ماجرای «انگیزه» چه می‌شود؟ آیا محمدرضا شجریان، همچنان مانند ۲۰سالگی، انگیزه‌ی «شجریان» شدن دارد؟

در هر کسی انگیزه‌ها با اقتضای سن تغییر می‌کند. در هنرمند هم همین‌طور است. من هم از این قاعده مستثنی نیستم. انگیزه‌ی امروز من با آنچه پیش از این بوده، تفاوت کرده…

چه تفاوتی کرده است؟

یک زمانی در نوجوانی و جوانی فکر می‌کردم که باید به دیگران نشان دهم که خواندن یعنی چی؟ اما الآن دنبال این نیستم. یک وقت دیگر انگیزه‌ام این شد که باید حرمت فرهنگ و هنر را دودستی نگه دارم تا اعتبار پیدا کند. اما امروز انگیزه‌ی من این است که آن‌چه را در غالب اشعار تحویل داده‌ایم، به کار ببندند.

چه کسی به کار بندد؟

فرقی نمی‌کند… مردم. هر کس مخاطب این اشعار است. من توقع دارم که روز به روز عده‌ی بیشتری محتوای آن‌چه را خواندم درک کنند و بتوانند مفهوم آن را در زندگی خود دخیل کنند تا از این راه زندگی‌شان بهتر شود، آرامش بیشتری بگیرند، لحظات خوب‌تری بگذرانند و رستگار شوند. آنها اگر خوب باشند، من هم خوب هستم. امروز چیز دیگری نمی‌خواهم.

در این راه موفق بوده‌اید؟

آره… موفق بوده‌ام، اما دلم می‌خواهد روز به روز عده‌ی بیشتری به آن‌چه خوانده‌ام توجه کنند تا من هم احساس موفقیت بیشتری کنم. می‌دانید؛ هنر برای کمال انسانیت است و کمال هم حدی ندارد که آدم بخواهد بگوید اگر تا اینجا آمد، موفق است. روز به روز مرزهای کمال گسترده‌تر می‌شود و هرچه تلاش کنی، سطحش از تو بالاتر می‌ایستد.

با این انگیزه، قاعدتاً شما باید پرکارتر از ۳۰سالگی و ۴۰سالگی‌تان باشید.

بله، هستم. الآن واقعاً کارهای جورواجور سرم ریخته که می‌توانم بگویم هیچ آرامش و استراحتی ندارم. در آن سال‌ها هیچ‌وقت تا این حد گرفتاری ذهنی نداشتم. آن موقع فقط دنبال موسیقی و تمرین و ارائه‌اش بودم، اما الآن خیلی مسائل دیگری در کنارش هست که هر کدام وقت مرا می‌گیرد و دائماً ذهنم را اشغال می‌کند.

اما وقتی می‌گویید دوست دارید که مردم اشعار را بیشتر بفهمند و بیشتر زمزمه کنند، این مستلزم آن است که در عرصه‌ی اجرای موسیقی فعال‌تر باشید. بیشتر بخوانید و بیشتر با مردم در ارتباط باشید.

راستش فکر می‌کنم آن‌قدر که باید به مردم تحویل بدهم را داده‌ام. آن‌قدر شعرهای خوب از حافظ و سعدی و مولانا و عطار و دیگران خوانده‌ام که فکر می‌کنم مرور همین‌ها هم برای مردم کافی باشد. الآن هم هرچی فکر می‌کنم چه چیز دیگری بخوانم که به‌خوبی آن اشعاری که تا به حال خوانده‌ام باشد، به‌راستی چیزی پیدا نمی‌کنم. باز هم مجبور می‌شوم از لابه‌لای آنها چیزی پیدا کنم و بخوانم. همیشه بهترین‌ها را خوانده‌ام و حتی بیشتر از دیگران.

نقطه‌ی عزیمت انتخاب این اشعار کجا بوده است؟

وقتی آدم می‌خواهد کاری ارائه دهد، طبیعتاً با توجه به حال خودش و شرایط جامعه و مردم کار را انتخاب می‌کند و می‌خواند. ضمن این‌که خود موسیقی هم صرف‌نظر از شعر جایگاهی دارد که باید خودش را در جای‌جای کار نشان دهد و بدون نیاز به شعر ارزش‌های خودش را داشته باشد.

گفت‌وگویی از شما در روزنامه‌ی «اطلاعات» در سال ۱۳۵۶ چاپ شده که در آن روز به وضعیت موسیقی آن روزها به‌شدت تاخته‌اید. گفت‌وگوی دیگری هم با مجله‌ی «آدینه» در دهه‌ی ۶۰ داشته‌اید که در آن هم عمیقاً از وضعیت موسیقی گلایه کرده‌اید و امروز هم می‌بینیم که سرسخت‌ترین منتقد وضعیت موسیقی هستید… آیا معتقدید وضعیت موسیقی هیچ‌گاه در این ملک سامان نمی‌گیرد؟

بخشی از موسیقی به مردم وابسته است و بخش دیگری از آن به هنرمند. اما در این میان ارگان‌هایی هستند که رابطه‌ی میان این دو بخش‌اند. ما سعی می‌کنیم همیشه بهترین‌ها را ارائه دهیم و مردم هم همیشه در انتظار بهترین‌ها هستند، اما در این میان همیشه کسان و جاهایی که واسطه بوده‌اند، کار را خراب کرده‌اند. در آن دوران هم که رادیو و تلویزیون متولی و مبلغ اصلی موسیقی بود، موسیقی‌های سطح پایین و اغلب کاباره‌ای حرف اول را می‌زد. با وجود همه‌ی بزرگانی که در رادیو و تلویزیون بودند و سعی داشتند کارهای خوب ارائه شود، اما در نهایت سیاست این نهاد به سمت موسیقی کاباره‌ای مایل بود. تهیه‌کنندگان این آثار، قدرت اصلی را در دست داشتند و این نوع موسیقی را ترویج می‌کردند. اوضاع آن‌قدر بد و بدتر شد که سال ۱۳۵۵ کار را رها کردم و گفتم دیگر نمی‌خواهم با رادیو و تلویزیون کار کنم. ولی مردم همچنان مشتاق بودند و من همچنان پی کار را داشتم تا این ارتباط بین من و مردم حفظ شود. اما معمولاً در همه‌ی شرایط کسانی در این وسط بوده‌اند تا این ارتباط را خراب و یا کم‌رنگ کنند. این وضعیت همچنان و تا امروز ادامه دارد. امروز صدا و سیما مدعی بزرگ موسیقی است که هیچ توجهی به موسیقی خوب ندارد. آنها سیاست‌های خود را دنبال می‌کنند و برای‌شان تفاوتی نمی‌کند که چه چیزی پخش کنند. از سوی ارگان‌های دیگر هم اتفاقی نمی‌افتد. همچنان ما هیچ سالن استانداردی برای کنسرت نداریم، سالنی که آکوستیک لازم را داشته باشد و یا حتی به لحاظ ظاهر دارای شأنیت یک کنسرت باشد. امروز هیچ کس از متولیان موسیقی، توجهی به موسیقی ندارد.

این توجه باید چگونه باشد تا نظر شما را جلب کند؟

هنر باید بیاید توی جامعه. باید لحظه به لحظه بین مردم جاری شود. شما وقتی توی زمین کشاورزی‌تان چاه می‌زنید، این چاه هر چقدر هم آب داشته باشد، تا کانال‌کشی درست و حسابی نشود، به درد نمی‌خورد. گیاهی از آن سبز نمی‌شود، گل خوشبویی پرورش نمی‌یابد، گندم‌زار را پر و پیمان نمی‌کند. ما الآن مشکل‌مان آب آن چاه نیست که چاه‌ها آب فراوان دارند، گندم‌زارها و گل‌ها و گیاهان‌مان هم تشنه‌ی استفاده از آن آب هستند؛ مشکل‌مان در کانال‌کشی است که خوب نیست، درست نیست. آب از یک طرف هرز می‌رود و گیاه هم از خشکی و تشنگی می‌سوزد…
اما در این دوران کانال‌کشی‌های دیگری هم هست…

بله، ما در عصر تکنولوژی زندگی می‌کنیم و این به رابطه‌ی هنرمند و مردم کمک فراوانی کرده است. الآن این رابطه به‌شدت سریع و صریح شده است. کافی است چیزی بخوانی و حرفی بزنی تا چند لحظه بعد آن سوی دنیا بشنوند و خبردار شوند.

پس قاعدتاً به‌عنوان یک هنرمند که دغدغه‌ی رابطه با مردم را دارد، باید این‌سال‌ها را بیشتر از ۳۰، ۴۰ سال پیش دوست داشته باشید.

به‌شرطی که کسانی‌که مصرف‌کننده‌ی هنر هستند، بدانند که این هنر و تولید این اثر هنری هزینه هم دارد. بدانند پشت هر اثر هنری سال‌ها تجربه خوابیده و ماه‌ها تمرین صورت گرفته که این تجربه‌ها و تمرین‌ها هزینه‌بر بوده است. این تند و تند کپی کردن‌ها بدون توجه به هزینه‌های سنگین هنرمندان و تهیه‌کنندگان غیرمنصفانه است. یعنی مردم باید به این آگاهی برسند که به همان اندازه که پشتیبانی معنوی‌شان مهم است، پشتیبانی مالی‌شان هم اهمیت دارد…

با این حال هر وقت نیاز بوده، مردم این نوع حمایت را هم انجام داده‌اند… فراموش نکرده‌اید که سال گذشته مردم چطور برای خرید آلبوم آخر شما به سی‌دی‌فروشی‌ها هجوم آوردند.

بله، این اتفاق‌ها می‌افتد و مردم هم همیشه قدرت و تصمیم جمعی‌شان را نشان داده‌اند، اما این مسئله نباید مقطعی باشد. این حمایت‌ها صورت گرفته، اما زودگذر بوده. مثل وقت‌هایی که زلزله می‌شود. ببینید مردم در زلزله‌ی رودبار یا زلزله‌ی بم چه‌کار که نکردند. اما مگر چقدر طول کشید؟ به‌زودی همه این مصیبت‌ها را فراموش کردند و کسی دیگر پی‌گیری نکرد که آیا این کمک‌ها به بهترشدن زندگی مصیبت‌دیدگان منجر شد یا خیر.

آیا معتقدید که مردم ما بیشتر اهل «واکنش» هستند تا «کنش»؟

شاید بتوان چنین گفت. اما اگر هم اهل واکنش باشند، باید این تبدیل به یک عادت شود. مردم از ما انتظار دارند. انتظار دارند که همیشه به کمک‌شان بیاییم و تنهای‌شان نگذاریم. مردم ما را دوست دارند و دشمن هم فراوان داریم.

فراوان؟

بله… فراوان… فراوان.

چرا این‌قدر دشمن دارید؟

نمی‌دانم. این را باید از خودشان پرسید.

وقتی به نشریات قدیمی رجوع می‌کنم، می‌بینم در آن دوران هم شمایانی که این نوع موسیقی را ارائه می‌داده‌اید، دشمنان فراوانی داشته‌اید و پرسش همیشه این بوده که چطور می‌شود با کسانی‌که از حافظ و سعدی و مولانا می‌خوانند، دشمنی کرد…

دشمنی کرده‌اند برای این‌که همیشه خواسته‌اند از کنار هنرمند سودی ببرند. یا سود مادی یا سود تبلیغاتی. وقتی یک هنرمند تن به این بازی نمی‌دهد، دشمنی‌ها آغاز می‌شود. آنها دچار یک نوع بغض و بخل می‌شوند و شروع می‌کنند به دشمنی کردن. گاه اوقات حرف‌هایی از کسانی می‌شنوم که با خودم می‌گویم آخر چطور می‌شود یک نفر چنین حرفی بر زبان براند. آن هم وقتی که هیچ بدی در حق او صورت نگرفته. من یک هنرمندم و دارم کار خودم را می‌کنم، به کسی هم کار ندارم. ولی نمی‌فهمم این بهتان زدن‌ها و ناسزاها و دشمنی‌ها نسبت به موسیقی من برای چیست. اصلاً باید یک نفر برود این‌ها را ببیند که چی می‌خواهند، چرا این حرف‌ها را می‌زنند؟

هیچ‌وقت دنبالش نرفته‌اید ببینید که این‌ها کی هستند و چرا این حرف‌ها را می‌زنند؟

اصلاً… اصلاً… یکی دو تا که نیستند… آنها کار خودشان را می‌کنند، من هم کار خودم را… وقت و حوصله‌اش را هم ندارم که بروم دنبالش بپرسم چرا به این موسیقی فحش می‌دهند. دوست دارد فحش بدهد… بگذار بدهد. بگذار دلش خوش باشد… مردم که ناسزاها را باور نمی‌کنند. مردم وقتی احساس کنند باید از هنرمندی حمایت کنند و باید دوستش داشته باشند، این کار را ناخودآگاه انجام می‌دهند. بسیاری از جوانانی که مرا دوست دارند و همیشه در هر جا از من حمایت کرده‌اند، ممکن است به هیچ وجه موسیقی مرا دوست نداشته باشند. اما می‌فهمند، آگاهی این را دارند که اگر کسی دارد موسیقی درستی ارائه می‌دهد، باید از او حمایت کنند. باید او را دوست داشته باشند. با این حال می‌دانید بهترین حمایت‌کننده‌ی من چه کسانی هستند؟

چه کسانی هستند؟

همین‌هایی که به موسیقی من فحش می‌دهند. من باید از آنها سپاسگزار باشم که بهترین عامل برای افزایش محبوبیت کار من هستند. هرچه آنها ناسزا بگویند، مردم مرا بیشتر دوست دارند. چی از این بهتر؟

مگر شما هنوز نگران محبوبیت‌تان هستید؟

نه… ولی هر کس دوست دارد که مردمش او را دوست داشته باشند. این چیز کمی نیست. این که مردم دوستت داشته باشند و وجدانت هم آرام باشد.

وجدان شما آرام است؟

بله، چون کارم را درست انجام داده‌ام. من هنرم این بوده که کارم را درست انجام دهم. بعضی‌ها هم هنرشان این است که ناسزا بگویند.

درباره‌ی شما همیشه گفته شده که سلامت زندگی کرده‌اید. این «سلامت زندگی کردن» چه نشانه‌هایی دارد؟

سلامت زندگی کردن درباره‌ی یک هنرمند ابعاد مختلف دارد. از سلامت جسم بگیرید تا سلامت فکر، سلامت گفتار، سلامت رفتار. وقتی دارای این سلامت باشی، قدر و مقامت پیش مردم بالا می‌رود. هرجا می‌روی، با دیده‌ی احترام به تو نگاه می‌کنند. من بالاترین سرمایه را دارم و آن محبتی است که مردم به من دارند. این شعار نیست، یک اعتقاد قلبی است. این که مردم مرا دوست دارند را با هیچ چیز دیگری عوض نمی‌کنم. وقتی آدم‌ها و عشق‌شان وجود دارد، دیگر مادیات اهمیت خود را از دست می‌دهند و باید بقیه‌ی چیزها را دور ریخت. بعضی‌ها می‌خواهند با پول و قدرت مردم را بخرند و فکر می‌کنند که می‌توانند این کار را بکنند. اما مردم را در واقع ما خریده‌ایم. نه خودشان را، دل‌شان را. من این کار را کرده‌ام. بهایش هم کم نبوده. یک عمر زندگی بوده. یک عمر به‌قول شما «سلامت» زندگی کردن بوده…

شما از عشقی صحبت می‌کنید که مادیات در مقابل آن اهمیت خود را از دست می‌دهند. آیا این بدان معناست که شما به مادیات بی‌توجهید؟

بی‌توجه نیستم. به مادیات توجه دارم در حدی که زندگی مرا تأمین کند…

و البته شاید هم بیشتر…

نه… نه… در حد یک زندگی عادی. همین‌قدر برایم کافی است.

برای سلامت جسم چه می‌کنید… در این روزهای ۷۰سالگی؟

من آدم پرخوری نیستم. از آن دسته آدم‌ها نیستم که هرچه دم دست‌شان بیاید، بخورند. سیگار نمی‌کشم، اهل هیچ دودی نیستم، هیچ اعتیادی ندارم. یک زمان‌هایی کوه می‌رفتم که الآن دیگر نمی‌شود. اما پیاده‌روی می‌کنم. در همه‌ی این سال‌ها سعی کرده‌ام سالم زندگی کنم. نتیجه‌ی آن می‌شود که بتوانی در ۷۰سالگی هم مثل ۵۰سالگی آواز بخوانی و زندگی عادی‌ات را داشته باشی. این سلامت به تنهایی کافی نیست، باید در کنارش صداقت هم داشته باشی. این‌که ریاکاری نکنی، چون مردم زودتر از هر کس دیگری می‌فهمند. دست آدم‌های ریاکار زود رو می‌شود، چون آنها نمی‌دانند که فرستنده‌ها و گیرنده‌ها از یک جنس هستند. از سر هم‌اند. یک هنرمند، یک سیاست‌مدار، یک وکیل، یک تاجر… اگر صداقت داشته باشد، بلافاصله حرفش و کارش به دل مردم می‌نشیند. کسی در درست بودن او شک نمی‌کند. اما ریاکار که باشد، حتی پیش از آن‌که خودش بفهمد، مخاطبش فهمیده است.

آیا در جریان موسیقی زیرزمینی امروز هستید؟

خیلی کم پیش می‌آید که چنین موسیقی را گوش کنم. دو سه باری در جایی بوده‌ام و چیزهایی شنیده‌ام، اما هیچ‌وقت آن را دنبال نکرده‌ام. موسیقی بایگانی‌های مختلفی دارد. سرچشمه‌های متفاوتی دارد که دوران تکنولوژی مدرن باعث شده در ارتباط بیشتری با یکدیگر قرار بگیرند. موسیقی زیرزمینی که بیشتر به شکل موسیقی رپ ارائه می‌شود، مال ما نبوده، اما امروز در اختیار جوان‌های ما قرار گرفته و شکلی ایرانی پیدا کرده. چون به نوعی ما موسیقی شبیه آن را داشته‌ایم. چه دراویشی که در خیابان‌ها می‌خواندند، چه روضه‌خوان‌های‌مان که حرف‌های‌شان را لابه‌لای مرثیه‌ها و مداحی‌ها به مردم می‌گفتند و چه پیش‌پرده‌خوان‌های تئاتر که حرف‌های انتقادی می‌زده‌اند. اینجا می‌بینید که موسیقی رپ امروز در مضمون و محتوا چندان از موسیقی جاری در کوچه و بازار ما دور نبوده است. حالا امروز ریتم متفاوتی پیدا کرده و با موسیقی غربی درآمیخته.

اما در آن دوران هیچ‌گاه «کلام» تا این حد بی‌پروا نبوده…

بله، خب به هر حال آن شعرها بیشتر جنبه‌ی مذهبی داشته. یا مداحی بوده یا چاووش‌خوانی یا انتقادهای ظریف. اما الآن موسیقی رپ بیشتر جنبه‌ی اعتراضی پیدا کرده و این اعتراض گاهی به شکل بی‌پروایی خودش را اثبات می‌کند. بی‌پروایی که گاهی دیگر تبدیل به بی‌ادبی می‌شود.

چرا؟ این بی‌ادبی از کجای جامعه‌ی ما می‌آید؟

به‌نظرم مقصر این بی‌ادبی‌ها مسئولان هستند. مشکل ما آنهایی بوده‌اند که چنان سایه‌ی سنگین خودشان را روی سر این جوان‌ها انداخته‌اند که آنها مجبور شده‌اند بروند توی زیرزمین خانه‌شان و هنرشان را تولید کنند. آنها اجازه نداده‌اند جوان در جهت اصالت خودش پیش برود و آن وقت سر از یک جای دیگر درآورده. مقصر مسئولان‌اند. در همه‌جای دنیا هم همین‌طور است. این محدودیت‌ها انحراف می‌آورد. مردم و جوان‌ها هیچ تقصیری ندارند.

وظیفه‌ی شما این وسط چیست؟

این‌که بیش از پیش اصالت این جوان‌ها را بهشان یادآوری کنم. این‌که از آنها بخواهم حتی اگر حرف جدیدی می‌خواهند بزنند ـ که باید بزنند ـ اصالت‌شان را فراموش نکنند. هیچ‌کس از آنها انتظار ندارد که به سنت پایبند باشند. این تصمیم خود آنهاست که بخواهند دنباله‌روی سنت پیشینیان‌شان باشند یا سنت‌شکنی کنند، اما این انتظار از آنها می‌رود که اصالت‌شان را حفظ کنند. من خودم در بسیاری از موارد برخلاف سنت‌های رایج حرکت کردم، اما تمام تلاشم این بوده که اصالتم و ریشه‌ام را فراموش نکنم. فراموش نکنم که کجایی هستم و ریشه‌ام در کجاست.

مصداق این سنت‌شکنی اما پایبندی به اصالت‌ها در کارهای شما چه بوده؟

وقتی شروع کردم به خواندن شعر نو در فضای موسیقی سنتی، این اتفاق افتاد. کسی انتظار نداشت شعر نیما و سهراب و اخوان ثالث را با نوای سنتور و کمانچه بشنود. من این کار را کردم و طبیعی است که در ابتدا هم مخالفانی داشتم. همان‌طور که هر سنت‌شکنی دارد. همان‌طور که نیما هم مخالفانی چنین داشت.

شما این خوش‌وقتی را داشته‌اید که با شاعران بزرگی چون نیما، سهراب و … هم‌عصر باشید…

بله، این خوش‌شانسی من بوده که بعد از نیما به دنیا آماده‌ام که بتوانم شعر نو بخوانم.

بله، اما پرسش من این است که آیا تصور می‌کنید در روزگار «کم‌شاعر» امروز، باز هم محمدرضا شجریانی پیدا شود؟

بله، پیدا می‌شود. خاک خودش این کار را می‌کند. جغرافیا بستر فرهنگ است و این جغرافیا خودش می‌داند که کی و کجا هنرمندش را تحویل دیگران بدهد. بهترش را هم می‌دهد. این یک قانون است؛ مطمئن باشید.

شما از بسیاری از شاعران معاصر ترانه خوانده‌اید؛ از نیما تا سهراب، از سیاوش کسرایی تا فریدون مشیری… اما چرا هیچ‌گاه از فروغ چیزی نخوانده‌اید؟

دلیل خاصی نداشته. شاید شعری را که بتواند در لحظه‌ای خاص، ارتباط ویژه‌ای با من بیابد پیدا نکرده‌ام.

شعرهایی که خوانده‌اید، انتخاب خود شما بوده یا آهنگ‌سازان؟

اغلب انتخاب خودم بوده است، اما بسیار هم پیش آمده که آهنگ‌ساز شعر را پیشنهاد داده و اگر دوست داشته‌ام، آن را پذیرفته‌ام.

آیا شاعران صاحب‌نامی هم بوده‌اند که پیشنهاد خواندن شعری از خودشان را به شما بدهند؟

بله، مواردی بوده، اما اجازه بدهید نام‌شان را نبرم.

کنسرت‌های فراوانی را در سراسر دنیا گذاشته‌اید. آیا در جایی هم بوده‌اید که کسی محمدرضا شجریان را نشناسد.

نه… هرجا رفته‌ام، با استقبال فراوانی مواجه شده‌ام.

و برای من جالب است که این استقبال از طرف مردمی صورت گرفته که در نبود موسیقی ایرانی خوب در خارج از ایران به تماشای کنسرت شما آمده‌اند. کسانی‌که سال‌هاست به شنیدن ترانه‌های مسموم لس‌آنجلسی عادت کرده‌اند.

من موافق نیستم که کلمه‌ی «مسموم» را به‌کار ببریم. موسیقی در هیچ شکلی آدم را به انحراف نمی‌کشاند. این خود آدم است که از یک ابزاری ممکن است برای منحرف‌شدن استفاده کند.

اما بعضی موسیقی‌ها ظرفیت‌شان برای این‌که آدم را در مسیر دیگری بیندازند، بیشتر است.

من نمی‌توانم حد و مرز و تعریفی برای آن قائل شوم. موسیقی مایه‌ی انحراف نیست. با موسیقی یا می‌رقصند، یا گریه می‌کنند، یا فکر می‌کنند، یا به آرامش می‌رسند. خب، حالا شما بگویید در کجای این چهار مورد انحراف است؟ هیچ موسیقی‌ای در هیچ‌کجای دنیا آدم را به ابتذال نمی‌کشاند.

با این حساب، شما با به‌کار بردن واژه‌ی موسیقی «مبتذل» هم موافق نیستید…

موسیقی مبتذل موسیقی‌ای است که بد اجرا شود، همین. بسیاری از موسیقی‌های سنتی ما مبتذل هستند. بد اجرا شده‌اند، به مسخرگی کشیده شده‌اند و بسیاری از موسیقی‌های غیرسنتی هستند که بسیار خوب اجرا شده‌اند. شعر و آهنگ و خوانندگی درستی دارند. تنظیم‌های خوبی دارند. نمی‌شود آنها را مبتذل دانست. ملاک ابتذال این است: بد اجرا شدن.

آیا فرصتی برای شنیدن موسیقی پیدا می‌کنید؟

بله، من اگر وقت کنم، بیشتر موسیقی‌های کلاسیک خوب گوش می‌کنم. فضای ذهنی که این نوع موسیقی برای من ایجاد می‌کند، هیجان یا آرامشی را که به من می‌دهد، به‌شدت دوست دارم.

آیا هیچ‌وقت موسیقی‌ای گوش کرده‌اید که دیگران را متعجب کند؟

نه… به شکلی که انتخاب خودم باشد، خیر. اما اگر در جایی باشم که این نوع موسیقی پخش شود هم مخالفتی با آن نمی‌کنم. همیشه گفته‌اند بدترین موسیقی آنهایی است که در عروسی‌ها پخش می‌شود. خب، باید این نوع موسیقی هم باشد. آن فضا آن موسیقی را اقتضا می‌کند. توی عروسی که آواز شجریان پخش نمی‌کنند!

تصورش برایم سخت است که شما توی عروسی حضور داشته باشید و ارکستر بخواهد ترانه‌های جوان‌های امروز را بخواند.

نه… چرا نباید بخوانند. عروسی است دیگر. به‌خاطر یک نفر که بقیه نباید معذب شوند. البته من اساساً کمتر پیش می‌آید که به عروسی بروم. به‌خاطر همین سروصداها و شلوغی‌ها. اما اگر در یک عروسی هم مجبور باشم بروم و سروصدای موسیقی معذبم کند، اعتراضی نمی‌کنم. می‌ٰروم یک جای دیگر می‌نشینم که صدای بلندگوها کمتر اذیتم کند.

پس مشکل بلندگوها هستند…

بله مشکلم با بلندگوهاست، نه با آن موسیقی که توی عروسی می‌خوانند. آن موسیقی هم جایگاه خودش را دارد و اگر درست ارائه شود، آدم را به شادمانی وامی‌دارد و شاید سر انگشتی هم با آن تکان دهد. چه اشکالی دارد؟

استاد! تا الآن چند تا ساز ساخته‌اید؟

حدود ۱۱، ۱۲ ساز ساخته‌ام که ۹تای آن الآن دارد در ارکستر مورد استفاده قرار می‌گیرد.

اما هیچ‌وقت این سازهای جدید همه‌گیر نشده.

زمان می‌برد. سالیان سال باید بگذرد تا این سازها بین مردم جا باز کند.

چقدر به آینده‌ی همایون شجریان امیدوار هستید؟

خیلی… خیلی… همایون تا اینجا درست آمده. حرف‌های زیادی برای گفتن دارد که تا اینجا گفته و پس از این هم فراوان خواهد گفت.

آیا این حرف‌ها، حرف‌های شماست؟

حرف‌های خودش است. اما من هم با اغلب آنها موافقم. حرف‌های زمانه‌ی خودش است.

اگر روزی بخواهد حرفی بزند که حرف شما نباشد، با او مخالفتی نمی‌کنید؟

اصلاً… اصلاً… او خودش یک آدم بالغ و باتجربه و خوش‌فکری است که نظریات خودش را دارد.

اما بسیاری معتقدند که همایون به‌شدت به شما وابسته است و بدون اجازه‌ی شما هیچ کار نمی‌کند.
نه… نه… عشق و علاقه‌ی پدر و پسری بین ما هست، اما هیچ وابستگی هنری میان ما وجود ندارد.

و اگر یک روزی همایون از شما پیشتر بیفتد، شما ناراحت نمی‌شوید؟

باید بیفتد، اگر نیفتد عاقش می‌کنم.

اگر عکس‌های خانواده‌ی سلطنتی را در یکی دو سال آخر دوران پهلوی بررسی کنید، که در همه‌ی عکس‌ها ـ برخلاف سال‌های قبل‌تر ـ شاه نایستاده، او روی یک صندلی نشسته است. گفته می‌شود دلیلش این بوده که پسر شاه قدش از پدرش بلندتر شده بوده و او نمی‌خواسته که مردم کسی را ببینند که از او بلندتر است، حتی اگر پسرش باشد. آیا شما نگران این نیستید که روزی همایون قدش از شما بلندتر شود؟
هرگز… هرگز… تمام آرزوی من این است که همایون از من جلوتر برود. یک روز وقتی ۱۵ساله بود، به من گفت بابا من هم می‌خواهم مثل تو از صفر شروع کنم. بلافاصله به او گفتم: «تو غلط می‌کنی! من از صفر آمده‌ام تا اینجا، حالا می‌خواهی دوباره بروی از صفر شروع کنی؟ تو باید از همین‌جا شروع کنی.»

هیچ‌وقت دعوایش نکرده‌اید؟

هیچ‌وقت… کسی نمی‌تواند باور کند که ارتباط من با همایون تا چه حد عاشقانه است.

در ارتباط با وضعیت فعلی جوان‌ها چه چیزی بیش از هر چیز دیگر شما را نگران می‌کند؟

من نگران این هستم که مبادا شرایط فعلی اجتماعی نتواند استعدادهای آنان را بارور کند. این نگرانی همه‌ی پدرهاست. من نگران این هستم که جوان‌ها در راهی که انتخاب می‌کنند، سرخورده شوند و به گوشه‌ای پناه ببرند.

به‌نظر می‌رسد هرچه جلوتر آمده‌اید، فعالیت‌های اجتماعی‌تان را گسترده‌تر کرده‌اید. مثلاً در زلزله‌ی بم فعال‌تر از زلزله‌ی رودبار بودید. چرا روز به روز این فعالیت‌ها گسترده‌تر می‌شود؟
من مجبورم… مجبورم با مردم باشم. نسبت به آنها مسئولیت دارم. نمی‌توانم همین‌جوری رهای‌شان کنم. آنها همیشه از من حمایت کرده‌اند، من چطور می‌توانم نسبت به آنها ناسپاسی کنم؟

اما در شرایط یک زندگی عادی، آدم‌ها هرچه سن‌شان بالاتر می‌رود، فعالیت‌های اجتماعی‌شان کمتر می‌شود. درباره‌ی شما این اتفاق معکوس بوده…

به‌خاطر این‌که توقع مردم از من بالاتر رفته. نمی‌توانم این توقع را نادیده بگیرم. من دارم با این مردم زندگی می‌کنم.

آیا این فعالیت‌ها به شما حس جوانی هم می‌دهد؟

کاملاً… این حس جوانی را دوست دارم. ممکن است جسمم توانایی خواست‌هایم را ندهد، من طراوت آن سال‌ها را ندارم، ولی خدا را شکر که سلامت هستم و می‌توانم کار کنم.

جوان به نظر رسیدن را چطور؟ آن را هم دوست دارید؟

این‌که فکرم جوان باشد را بیش از این‌که جوان به نظر برسم، دوست دارم.

درست از مقابل در ورودی دفترتان تا اینجا، در اتاقی که الآن روبه‌روی هم نشسته‌ایم، دیوارها پر هستند از عکس‌ها و طرح‌هایی از صورت شما. آیا این بدان معنی است که شما شیفته‌ی خودتان هستید؟

هیچ‌کدام از این عکس‌ها را من نزده‌ام. همه‌اش را بچه‌ها انتخاب کرده‌اند. اتفاقاً همیشه به آنها اعتراض می‌کنم که چرا این‌قدر عکس مرا می‌زنند روی دیوار! خیلی از این عکس‌ها هم عکس‌هایی است که توی جلد نوارها کار شده است.

در این لحظه‌های آغازین ۷۰سالگی، چه چیزی شما را به ادامه‌ی زندگی امیدوار می‌کند، آقای شجریان؟!

زمان دارد می‌گذرد. این لحظه‌ها مثل سیبی هستند که روی آب شناورند. باید دستت را دراز کنی و سیب را چنگ بزنی. همه‌ی امیدم این است که در این سال‌های باقی‌مانده، سیب‌های بیشتری از روی آب بگیرم.

منبع: هفته‌نامه‌ی چلچراغ، شماره‌ی ۴۰۵، شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۹
گفت‌وگو: افشین صادقی‌زاده – عکس‌ها: حجت سپهوند – بازنویسی و ویرایش مجدد: سهند سلطاندوست

* تیتر بر اساس بیتی از سیمین بهبهانی انتخاب شده است. گرچه او می‌گوید:
«هشتاد» سالگی و عشق تصدیق کن که عجیب است / حوای پیر، دگربار، گرم تعارف سیب است




منبع : كلمه
لينك در كلمه : http://www.kaleme.com/1389/07/12/klm-33899

0 نظر:

ارسال یک نظر

پيشاپيش از نظر شما متشكريم ؛ حتي اگر مخالف ما هستين !